عاشق


مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگ‌هايم مي‌شنيدم.
زندگي‌ام در تاريكي ژرفي مي‌‌گذشت.
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي‌كرد.

در باز شد
و او با فانوسش به درون وزيد.
زيبايي رها شده‌يي بود
و من ديده به راهش بودم:
روياي بي‌شكل زندگي‌ام بود.
عطري در چشمم زمزمه كرد.
رگ‌هايم از تپش افتاد.
همه رشته‌هايي كه مرا به من نشان مي‌داد
در شعله فانوسش سوخت:
زمان در من نمي‌گذشت.
شور برهنه‌يي بودم.

او فانوسش را به فضا آويخت.
مرا در روشن‌ها مي‌جست.
تار و پود اتاقم را پيمود
و به من ره نيافت.
نسيمي شعله فانوس را نوشيد.

وزشي مي‌گذشت
و من در طرحي جا مي‌گرفتم،
در تاريكي ژرف اتاقم پيدا مي‌شدم.
پيدا، براي كه؟
او ديگر نبود.
آيا با روح تاريك اتاق آميخت؟
عطري در گرمي رگ‌هايم جابه‌جا مي‌شد.
حس كردم با هستي گمشده‌اش مرا مي‌نگرد
و من چه بيهوده مكان را مي‌كاوم:
آني گم شده بود.

| دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:44 | مرتضی|

با تو بوده ام ، همیشه و در همه جا
با تو نفس کشیده ام ، با چشمان تو دیده ام
مرا از تو گریزی نیست
چنانکه جسم را از روح و زمین را از آسمان و درخت را از آفتاب
تو دلیل من برای حیات بودی و هستی
و چنان با این دلیل زیسته ام که باور کرده ام
علت بودن من تو هستی
پاسخ من به آغاز و پایان زندگی این است
« همیشه با تو »

| دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:36 | مرتضی|

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام

| دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:35 | مرتضی|

خیال بوسه ای که اینجا
جا گذاشتی اش ،
بر لبانم سنگینی می کند …
به خاک می افتم در مقابلت
فکر می کنی چیز دیگری هم
برای باختن دارم هنوز ؟

| دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:35 | مرتضی|

 

قسمت نشد ببینمت ،خدانگهداری کنم
فرصت نشد بمونم و از تو نگهداری کنم
گفتم اگه ببینمت دل کندنم سخته برات
اگه یه وقت بگی نرو
رفتن پر از درده برام
گفتم صداتو نشنوم
ندیده از پیشت برم
پشت سرم زاری نکن
به کی بگم مسافرم

من میرم ولی باز تو بدون همیشه
یاد تو از خاطر من فراموش نمیشه
گل من خوب می دونی بی تو تک و تنهام عزیزم
اگه تو نباشی می میرم….

نامه رو تا تهش بخون
گریه نکن طاقت بیار
اشکاتو پاک کن عزیزم
سر روی شونه هام بذار
باور نکن یه بی وفام
نامه میذارم و میرم
نه ،
گل من خدا نخواست به تو بگم مسافرم

سهم من از تو دوری
تو لحظه های بی کسیم
قشنگی قسمت ماست
که ما به هم نمی رسیم…….

من میرم ولی باز تو بدون همیشه
یاد تو از خاطر من فراموش نمیشه
گل من خوب می دونی بی تو تک و تنهام عزیزم
اگه تو نباشی می میرم ….

همیشه زنده می مونه ، با یاد تو ترانه هام
منو ببخش اگه بازم ، اشکام چکید رو نامه هام
دیگه تموم شد فرصتم ، خاطره هام پیشت باشه
تموم خاطرات خوش ، خدانگهدارت باشه ……..

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:23 | مرتضی|

اهای مسافر خسته من ،

دستت را بگذار بر روی دل من.

میبینی که من نیز مثل تو خسته ام ،

میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام.

آهای مسافر خسته من ،

عاشق دل شکسته ات شده ام ،

ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده ام.

من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ،

تا اینجا هم اگر نفسی است برای هم زنده ایم.

من برای تو میشکنم و تو برای من ،

راه راست بی فایده است ،

تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم… آهای مسافر خسته من ،

شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ،

ستاره ها خاموش ،

من مانده ام و وجودم که در حسرت است ،

در حسرت یک آغوش ….

آغوشی که لذتش تنها با تو است ،

دنیا خواب است ،

کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است.

آهای مسافر خسته من ،

کجا میروی ،

جایی نداری برای رفتن ،

همه جا ماندنیست ،

جز اینجا که نمیتوانیم بمانیم برای هم….

شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ،

غم برای یک لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت.

من برای تو فدا میشوم و تو برای من ،

همه وجودم فدایت ،

تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من..

آهای سرنوشت ،

با ما هم؟

ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم،

 در آتش عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ،

 با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ،

هر چه رفتیم،

آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم!

رفتیم و رفتیم تا آخر راه ،

آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه…

آهای مسافر خسته من ،

دستت را بگذار در دستان من

میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم،

گفته بودم تا آخرش ،

آخر قصه  را هم برایت خواندم….


| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:9 | مرتضی|

به نام خدایی که خودش سمبل عشق است

امروز چه روز سختی بود
از صبح همش جلوی چشمامی همش بهت فکر میکردم.
ظهر تو خونه که اومدم گفتن پشتم چی گفتی
خیلی دلم ازت گرفت
هیچ وقت فکر نمیکردم این حرفا رو بزنی
اخه خوبه که میشناسیم
اگه نمیشناختی این حرفا رو میزدی دردی نبود
دردم اینجاست که میشناسی و این حرف رو میزنی
میدونی جونم به جونت وصله واین حرفا رو میزنی
میدونی نمیتونم ببینم کسی پشت سرت حرف بزنه ولی اینا رو گفتی
میدونی حتی دلم نمیخواد خار تو دستت بره باز این حرف رو زدی
چه جوری تونستی؟
اخه بی انصاف چه جوری این حرفا رو پشت سرم زدی؟

من که همه دنیام تویی گفتم ....... حتی نمیتونم بنویسم

من که تمام زندگیم و دلخوشیم بودی کی تو رو زدم؟

بی انصاف چرا ؟

من که جونم برات میرفت

الانم هنوز اسمت که میاد دلم برات میلرزه

بی انصاف اخه کی برای نامزد خودش مزاحمت درست میکنه که من بکنم

اخه چی فکر کردی که گفتی من دوستم رو فرستادم

اخه بی انصاف من حتی حاظر نبودم کسی بخواد بهت اعتراض کنه

اخه چی فکر کردی که این حرفا رو پشت سرم زدی؟؟؟

از ظهره دارم دیوونه میشم

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

به دادم برس

اون چی فکر میکنه

خدااااااااااااااااااااااااااااااااا

شاهد باش چه تهمت هایی بهم میزنن

خدایا

من از هرکی بگذرم

من از مهتاب بگذرم ولی از مادرش نمیگذرم

خدایا خودت جواب تهمت هایی که بهم زده رو بده

خودت جواب تمام حرفای نا حقی که پشت سرم زده رو بده

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا

له مهتابم بگو هنوز دوسش دارم با تمام حرفاش

بگو دلم رو شکست ولی من نمیشکنم

بهش بگو که هیچ وقت بهش خیانت نکردم

بگو من هیچ وقت راضی نبودم ونیستم حتی یه خار به دستش بره چه برسه....

خدایا

بهش بگو من منتظرم

بهش بگو زووووووووووووووووووووووود بیاد

خدایا به چهارده معصوم پاکت قسمت میدم من رو سیاه رو به ابروی این چهارده بزرگ ببخش و به ابروشون قسمت میدم کمکم کن

یک فرصت دیگه بهم بدهتا زندگیم رو با مهتابم بسازم

یک باره دیگه دلش رو با من همراه کن

خدایا قول میدم اینبار مواظب خودم واون باشم که دوباره راهی جز راه رسیدن به تو رو نریم

خدایا یک فرصت دیگه

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:8 | مرتضی|

برایت خاطراتی برروی این دفتر سفید نوشتم
که هیچ کسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت بازگوید
چرا مرا شکستی؟ چرا؟
اشعاری برایت سرودم
که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی ومظلومیت چهرهات راتوصیف کند
چراتنهایم گذاشتی؟چرا؟
چهره ی پاک ومعصومت را هزار بار برروی ورق های باقی مانده ی وجودم نگاشتم
چرا این چنین کردی بامن ؟چرا؟
زیبا ترین ستارگان اسمان رابرایت چیدم
خوشبو ترین گلهای سرخ رابه پایت ریختم
چرا این چنین شد؟چرا

من که بودم .که هستم

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:0 | مرتضی|

 

 

 

 

 

شبی مجنون نمازش را شکست

 

 

 

 

 

بی وضو در کوچه لیلا نشست

 

 

 

 

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

 

 

 

 

 

فارغ از جام الستش کرده بود

 

 

 

 

 

سجده ای زد بر لب درگاه او

 

 

 

 

 

پر زلیلا شد دل پر آه او

 

 

 

 

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

 

 

 

 

 

بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

 

 

 

 

جام لیلا را به دستم داده ای

 

 

 

 

 

وندر این بازی شکستم داده ای

 

 

 

 

 

نشتر عشقش به جانم می زنی

 

 

 

 

 

دردم از لیلاست آنم می زنی

 

 

 

 

 

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

 

 

 

 

 

من که مجنونم تو مجنونم مکن

 

 

 

 

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

 

 

 

 

 

این تو و لیلای تو ... من نیستم

 

 

 

 

 

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

 

 

 

 

 

در رگ پیدا و پنهانت منم

 

 

 

 

 

سال ها با جور لیلا ساختی

 

 

 

 

 

من کنارت بودم و نشناختی

 

 

 

 

 

عشق لیلا در دلت انداختم

 

 

 

 

 

صد قمار عشق یک جا باختم

 

 

 

 

 

کردمت آوارهء صحرا نشد

 

 

 

 

 

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

 

 

 

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

 

 

 

 

 

غیر لیلا برنیامد از لبت

 

 

 

 

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

 

 

 

 

 

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

 

 

 

 

مطمئن بودم به من سرمیزنی

 

 

 

 

 

در حریم خانه ام در میزنی

 

 

 

 

 

حال این لیلا که خوارت کرده بود

 

 

 

 

 

درس عشقش بیقرارت کرده بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

 

 

 

 

 

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 18:30 | مرتضی|

بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است

در لطف تو تحمل آه فقیر نیست
فیاض را صدای گرفتار ها بس است

این نفس مانع است ، خودت برطرف نما
بین من و تو چیدن دیوارها بس است

من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم
بنده شدن بخاطر اجبارها بس است!

خیلی گناه می کنم و توبه می کنم
دیگر بس است ، اینهمه تکرار ها بس است

این بار را بخر که دگر راحتم کنی
بیهوده رفتن سر بازارها بس است

تو سفره را برای همه پهن می کنی
در مهربانی تو همین کارها بس اس

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 18:28 | مرتضی|

دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ....
نه برای اينکه آنهايی که رفتند را باز گردانم ؛
برای اينکه نگذارم بيايند !!!

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 18:24 | مرتضی|

تا زمانیکه به عمق واقعی انسانها پی نبرده ای
دوستشان نداشته باش ...

زیرا عمیقترین زخمها زخم خنجر کسی است
که با تمام وجود دوستش داشتی ...

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 18:23 | مرتضی|

نمیدانم دوستش دارم یا نه؟

با هم قدم میزنیم، با هم میخوابیم،

دلم ک میگیرد آغوشش را باز میکند و بر گونه هایم بوسه میزند

نمیدانم دوستش دارم یا نه؟!

تنهاییم را ...

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 18:21 | مرتضی|

بی تو لحظه درده
بی تو خونه سرده
بی تو نبود می شم من ذره ذره
بی تو کسل می شم
بی تو خسته می شم
بی تو مثل کوه سر بسته می شم
بی تو فراوون غم ها تو دلم
بی تو صدایی نیست توی...
بیشتر دلم
بی تو تنها اشک تو ساغرم
بی تو شده نبود کل باورم
شده لحظه سنگو باورم
شده شیشه قلبو ساغرم
حالا که شکست دیگه غمی نیست.منه تنها کسی همسفرم نیست.شدم تنها در این راه طولانی.غرق غم هام پس کی میایی؟

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 10:52 | مرتضی|

دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را 

در انحصار قطره های اشک نبینم

و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

همیشه از حرارت عشق گرم باشد

و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره نزنم

| یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,| 10:40 | مرتضی|

ميخواهي قضاوتم كني.

كفشهايم رابپوش.

راهم راقدم بزن.

دردهايم رابكش.....

ماندن به پاي كسي معرفت مي خواد ،

نه بهانه

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 23:1 | مرتضی|

تو رفتی و تنها چند خاطره که هیچگاه نمی توانم فراموش کنم بر جا گذاشتی...

خاطره هایی که یاد آن این دل عاشقم را می سوزاند....

دلم بدجور برای تو تنگ است عزیزم....

 

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:56 | مرتضی|

دنیـــا کوچکتـــر از آن اســــت کـه گُمــــشده‌ای را در آن یافتـــه باشی

هیـــــچ‌کَـــس اینـجـــا گُـــم نمـی‌شـــــود

آدَم‌هــــا بــه همــــان خونسَــــردی کـه آمـده‌انــد چـمـِدانِشـــان را می‌بَـندنـد

و نـاپـدیـــد مـی‌شونــد

یکـــی در مـ ـــه

یکـــی در غـبــ ـــار

یکـــی در بــ ـــاران

یکـــی در بـــ ــاد

و بـی‌رحــــم‌تـریـن‌شــان در بــرفــ ــــ

آنـچـــه بــر جـــا مـی‌مانـــد رد پــایـــی‌ست و خـــاطــــره‌ای

کــه هــر از گـــاه پـــس میـــزنــد مثـــل نسیـــم پــرده‌هـــای اتــاقـ ــت را!

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:53 | مرتضی|

از در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمو

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:44 | مرتضی|

دنیا را من می بینم تو چشات خسته ات

سایه غم نشسته روی لبان بسته ات

قفل سکوت بشکن

دنیای ما قشنگه

دنیای پاک عاشق آسمونش یه رنگه

دوست دارم دوست دارم

تو زندگیم تو را دارم

تو خلوت یه کوهی

غروب چشمه ساری

یه آهوی نجیبی

پرنده بهاری

تنت مث کویر

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:39 | مرتضی|

خسته ام میفهمید؟!

خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن

خسته از منحنی بودن وتكرار شدن


خسته از حس غریبانه‌ی این تنهایی

بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت

بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ

بخدا خسته ام از حادثه‌ی ساعقه بودن در باد

همه‌ی عمر دروغ

گفته ام من به همه

گفته ام:

باختم من همه‌ی عمر دلم را

به سراب !!

باختم من همه‌ی عمر دلم را

به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!

باختم من همه‌ی عمر دلم را

به هراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!

بخدا خسته شدم

میشود قلب مرا عفو کنید؟

و رهایم بکنید؟

تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟

تا دلم باز شود؟!

خسته ام درک کنید

میروم زندگیم را بکنم

میروم مثل شما

پی احساس غریبم تا باز

شاید ...


| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:35 | مرتضی|

خلوت گزیده ام من،ای داد از این جدايي
اشکم روان به دامن،فریاد از این جدايي
تا کی ز دوری او چون شمع ها بسوزم
ویرانه های غم شد آباد از این جدايي
در هجر یار آخر جانم رسیده بر لب
یک دم نگشته جانم دلشاد از این جدايي
یا رب چرا ز وصلش بهرم نشد نصیبی
هرگز ندیده ام جز، بیداد از این جدايي
زنجیر قهر یارم بر پای خسته ی دل
ای کاش می نمودم آزاد از این جدايي

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:34 | مرتضی|

چه شب است يارب امشب كه ز پس سحر ندارد...

من و باز آن دعاها كه يكي اثر ندارد...

غلط است اين كه گويند به دل به دل راه دارد...

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:32 | مرتضی|

انگار دستام سرده سردن
انگار چشمام شب تارن
آسمون سیاه ابر پاره پاره
شرشر بارون داره میباره
حالا رفتی و من تنها ترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم تو بودی فقط همین
رفتی برو تنها بمون
با غصه ها همرا بمون
دیگه نمی تونم خسته خستم
طلسم غم رو زدم شکستم
داره چشمام ابر بارون
رو گونه هام شده روون
رفتی و رفتی تنها می مونم
تا آخر عمر واست می خونم
حالا رفتی و من تنهاترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم تو بودی فقط همی

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:27 | مرتضی|

آدم‌هایی‌ که شما را تـــرک می‌‌کنند ،

غریبه‌هایی‌ هستند که یک روز با شما ، آشنا میشوند...

با افکارِ ِ شما..

با حـرف‌هـای ِ شما..

با دست‌های ِ شما..

با تک‌ تک‌ لحظه‌های ِ شما..

یک روز ناگهان حوصله‌شان سر میرود !

دل ِ شــــــان را..

دست‌ها‌شان را..

حرف‌هایشان را..

پس می گــیـرنــــد !!

و غریبه‌هایی‌ میشوند با خاطراتی که پُر می‌‌کنند ،

افــکارتــــــان را..

دست‌هایتان را..

رویاها و تک تک‌ ِ لحظه‌هایتان را...

یک روز ناگهان حوصله ی شما سَر میرود !

غریبه‌ای میشوید ، که خودش را تــرک می‌کند

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:12 | مرتضی|

دنیا را رها کرده ام
عشق را رها کرده ام
همه کوفت و زهر ماری که فکرش را بکنید رها کرده ام
فقط دلم برای دیدن خودم در آینه تنگ است

دیگر رنگ را نمیفهمم

میخواهم گوشه ای آرام بگیرم و بگویم من بودم

هرچند کوچک

اما بودم نه؟

نبودم؟

پس که بود که به بادی لرزید

به دردی اشک ریخت

بود بی آنکه باشد

پس که بود که بخشید

هر آنچه که داشت

هر آنچه که بود!!

کاش پیش از رفتن میتوانستم خودم را در آینه نگاه کنم

یک دل سیر

کاش میشد

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 22:10 | مرتضی|

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می‌کشم

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:52 | مرتضی|

هر کجا سازی شنیدی ...

از دلی رازی شنیدی ...

شعر و آوازی شنیدی ...

چون شدی گرم شنیدن....

وقت آه از دل کشیدن...

یاد من کن!

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:50 | مرتضی|

مساحت خلوتم را

پر کن

فرقی نمیکند

عمودی یا افقی

همینکه ضلعی

از چهاردیواری ام

باشی

کافیست.

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:49 | مرتضی|

دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کندو آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست

| شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,| 21:46 | مرتضی|

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 27 صفحه بعد

De$ign:khanoomi