عاشق

دل ....

 

 


 

بس  در ســـر  بتان جـا کردی ایدل

ما را میان خلق ، رسوا کردی ایدل

غافل مرا از فکر فردا کردی ایدل

 

روزم سیه ، حالم تبه ، کردی تو کردی

ایدل بســـوزی هر گنه کردی تو کردی

 

ایدل بــلا ، ایدل بـلا ، ایدل بلاىٔی

ایدل سزاواری که داىٔم مبتلاىٔی

 

ازماىٔی آخر خصم جان ما چـراىٔی ؟

دیوانه جان ! آخر چىٔی کار کجاىٔی ؟

 

مجنون شوی دیوانه ام کردی تو کردی

از خویشتن  بیگانــه ام کردی تو کردی

 

با کمتر اندر دام خوبان مبتلا شو

یا ناله کم کن مرد میدان بلا شـو

 

با بی وفایـــان یا دلا کم آشنا شو

یا آشنا خواهی شوی با صفا شو

 

دیگر  وفــا  ایـــدل  خریداری  ندارد

کم گوی از این کالا که بازاری ندارد

 

ای آبـــرو  ریـــز ای دل دیوانه ی من

ای از قرار و صبر و دین بیگانه ی من

 

ای از تو پر خون جای می پیمانه ی من

ای از تو  ورد هـــر  زبـان افسانه ی من

 

تا چند هر شب تا سحـــر بیدار باشم ؟

با مرغ شب دمساز و با غم یار باشم ؟

 

آزاد بودم من ، گرفتارم تو کردی 

مفتون مهرویان  عیارم  تو کردی

 

من اهل دل بودم رند و میخوارم تو کردی

با می فروشـــان اینچنین یـــارم تو کردی

 

آخر دلا تا کی غم بیهوده خوردن

ما را باین میخانه و آن میخانه بردن ؟

 

تا کی بزلف دلبران پا  بنـد ایدل ؟

تا کی به امید وفا خرسند ایدل ؟

تا چند ایدل راستی تا چند ایدل ؟

وقت است کز بگذشته گیری پند ایدل

 

 

بس در سر زلف بتان جا کردی ایدل

ما را میان خلق ، رسـوا کردی ایدل

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 17:47 | مرتضی|

 

 

 

 

 

تو دور می شوی...

من گام می زنم اما به تو نمی رسم!

خسته می شوم، زانو می زنم:

     بایـــــــــست!!!

بی خیال بی خیال عبور می کنی...

دستانم را دراز می کنم...

اما تو...

لای هجوم تنهایی های من محو می شوی...

و من می مانم و پاهایی که نای رفتن و ماندنشان توامان نیست...

نمی مانم

              اما بی تو...

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 17:39 | مرتضی|

چه سبک شد همه سهم من از بودن تو

بقچه خالی احساس مرا گرد بال مگسی داد به باد

اشک اهسته چکید

زیر لب زمزمه کردم ارام

ان همه خاطره را...

روزهای تب و دلدادگی را

من و ان جان جگرسوخته را

ساده بردی از یاد...

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 17:22 | مرتضی|

قلندرانه سوختم لب از گلایه دوختم
برهنگی خریدم و خرقه تن فروختم
هوا شدی نفس شدم
تیشه زدی ریشه شدم
آب شدی عطش شدم
سنگ زدی شیشه شدم

قلندرم، قلندرم گم شده دربدرم
فروتر از خاک زمین از آسمان فراترم

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 17:21 | مرتضی|

به دوستت دارم هايم كه ايمان نياوردي ....


...، مي روم


نبودنم را باور كن

| دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,| 1:31 | مرتضی|

به نام خدایی که عشق را افرید

دارم سعی میکنم فراموش کنم اما چی رو؟

کسی که همه چیزم بود

کسی که دنیام بود

کسی که قلبم و روحم رو بهش دادم.

اخه مگه میشه فراموشش کرد

به هر راهی دارم میزنم

از کار کردن

ور رفتن به ماشین

نت

فیلم

دانشگاه

بیرون رفتن با برو بچ

حتی چند روزه دارم ارام بخش میخورم

ولی فایده ای نداره

هرلحظه وهر ثانیه تو فکرمه.

چی تو ماشین

چی زمان با برو بچ بودن

و چی تو خواب

پس چه جوری باید فراموشش کنم

دوست ندارم ولی میگن فراموشش کن

خدایا تو شاهدی که من صادقانه دوستش داشتم

خدایا شاهدی من فقط برای رضای تو و دورشدن از گناه ازدواج کردم

شاهدی نیتم وهدفم تو زندگی خیر و رضای تو بود

و شاهد باش فقط برای رضای تو و عشقی که تو دلم گزاشتی پای مهتابم وای میستم تا اخرین لحظه

پس کمکم کن

کمک کن هم بتونم حرفا رو تحمل کنم هم اشتباه نکنم

خدایا کمک کن زودتر بفهمه دوستش دارم وبرگرده.

خدایا من رو برای کمتر از لحظه ای هم به خودم وا نزار

الهی امین

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 23:28 | مرتضی|

.. روزگاریست که تنها شده ام ...

... قصه غربت صحرا شده ام ...

... وسعت درد فقط سهم من است ...

... باز هم قسمت غمها شده ام ...

... دگر آیینه ز من بی خبر است ...

... که اسیر شب یلدا شده ام ...

... من که بی تاب شقایق بودم ...

... همدم سردی یخها شده ام ...

... کاش چشمان مرا خاک کنند ...

... تا نبینی که چه تنها شده ام

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 23:22 | مرتضی|

به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو

خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

عجب دیوانه بودم من که دل بستم به چشمانت

و کار این قلب دیوانه را دشوار کردی تو

چقدر اشعار زیبا برایم خواندی و گفتی

و بازی با دل بیمار من بسیار کردی تو

نمی بایست نفرین آخرین پیمان ما باشد

مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو

چه حسنی داشت درد این شکست تلخ

مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 23:0 | مرتضی|

قرارمان باران بود


ساعت دلدادگی

کنار عشق

یادت هست ؟!

من آمدم

باران هم

و رنگین کمان

برای عشق

تمام قطره ها را

در انتظارت قدم زدم

و خیابان را

تا تمام شهر

به جستجوی تو بردم

تو امّا نیامدی

نمی دانم اشک بود یا باران

چیزی بر گونه ام سر می خورد

و روی کفش ها یم می چکید

که می گفت

تو در خواب من جا مانده ای

و من ...

چشم هایم را

به ملاقات آورده بودم !

همیشه ...

این گونه از رؤیای تو

تنها

به خانه بر می گردم




"پرویز صادقی"

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 22:51 | مرتضی|

آن کـَس که مے گفت دوستـَم دارد عآشـقے نبود که به شـُوق مـَن آمـَده بآشـَد

رهگـُذرے بـُود که روے برگهـآےخـُشک ِپـآییزے رآه می رفـتُ صدآے خش خش برگهـآ همآن آوآزے بـُود

که مـَن گمآن مے کـردم میگویـَد: دوستـَت دآرم . . . !

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 22:50 | مرتضی|

خواسته هايي زيبا در قالب شعري زيباتر.

بخصوص اگه با صداي خواننده خوش صدايي چون قرباني هم همراه بشه.

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 22:48 | مرتضی|

گذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 15:7 | مرتضی|

تا شقایق یا هر گل دیگم شد زندگی باید کرد

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 15:6 | مرتضی|

خسته ام ...!

خسته نبودنت ...!

خسته از روزهایی که بی تو شب میشود و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد ...!

میگذرد ...!

میگذرد و باز هم میگذرد

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 15:4 | مرتضی|

من تنها نیستم,

اشکهایم را دارم,

اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است.

من تنها نیستم,

لحظه ها را دارم,

لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.

من تنها نیستم

چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود.

چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.

هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من,

چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم

ولی من باز چشم براهم...

چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 14:58 | مرتضی|

در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟


چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه ناگاه مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

| یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:,| 14:55 | مرتضی|

امروز بعد از3ماه رفتم دانشگاه

اولین جلسه بود بعد رفتن تو

سرکلاس یودم ولی فقط جسمم.

اخه روحی نمونده که بخواد باشه.

داشتم به روزای با تو بودن فکر میکردم

بازم داشتم مثل همون موقع اسمت رو توی جزوم مینوشتم

به همون قشنگی

ولی با خودکار سیاه

اما این رنگ سیاه با بقیه

فرق داشت اخه از دوری میگفت

از نامردی

از نبودن

خیلی سخته بدون تو خندیدن

ولی باید بخندم تا کسی دردم رو نفهمه

تا کسی نصیحت نکنه

تا کسی نگه تو بی معرفت بودی

پس باید بخندم

خنده ای که از گریه غم انگیزتره

خدایا کمکم کن

| شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,| 23:27 | مرتضی|

می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود زنـــدگـــی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین : با خودم می گفتم

زنـــدگـــی ، راز بزرگی است که در ما جاریست

زنـــدگـــی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست

زنـــدگـــی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی ؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!! هیچ

زنـــدگـــی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زنـــدگـــی درک همین اکنون است

زنـــدگـــی شوق رسیدن به همان فردایی است ، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زنـــدگـــی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند

زنـــدگـــی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زنـــدگـــی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زنـــدگـــی ، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زنـــدگـــی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ

زنـــدگـــی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق

زنـــدگـــی ، فهم نفهمیدن هاست

زنـــدگـــی ، پنجره ای باز ، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا ، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره ، با شوق ، سلامی بکنیم

زنـــدگـــی ، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندی ست

زنـــدگـــی ، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد زنـــدگـــی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زنـــدگـــی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زنـــدگـــی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

                            مـن دلــــم مـی خـواهــد قـدر ایـن خـاطــره را دریـابـیـم

| شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,| 1:49 | مرتضی|

مـــــــــــــرد است دیگر...
 
گاهی تند میشود و گاهی عاشقانه میگوید..
 
مـــــــــــــرد است دیگر..
 
غرورش آسمان و دلش دریاست...
 
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد...؟
 
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده...؟
 
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش...؟
 
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد.....


| جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,| 2:32 | مرتضی|

کنــارت هستند..
 
تا کـــی؟
 
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند..

ز پیشــت میروند یک روز..
 
کدام روز؟
 
وقتی کســی جایت آمد..
 
دوستت دارند..
 
تا چه موقع؟
 
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند..
 
میگویــند عاشــقت هســتند.. ب
 
رای همیشه..!
 
نه......
 
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود..
 
و این است بازی باهــم بودن!!


| جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,| 2:12 | مرتضی|

باز شد شب جمعه

5پنجمین شب جمعه بدون تو .

باز دلم تنگ شد.

بازجات خالیه کنارم.

باز دارم تو سرمای نبودنت یخ میزنم .

کجایی ببینی تو این گرما بدنم یخ کرده.

اصلا به من فکر میکنی عشقم.

کجایی مهتابم که دارم تو نبودنت دیوونه میشم.

کاش این شب جمعه اخرین شب جمعه بدون تو باشه

ای کاش ای کاش

| جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,| 2:5 | مرتضی|

گیریم که سلام....!

به فرض که حالت را بپرسم!

سراغت را بگیرم..

بودنت را گدایی کنم..

چه فرقی میکند؟!

وقتی آنگونه هستی که نباید باشی...


| جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,| 1:58 | مرتضی|

وقتی زنی عــاشـق میشود،دستــِـ خـودش نیستــ ؛
بــا صـدای آرام صـحـبـتــ میکند . .
.عـشـوه هـایـش بـیـشـتــر میشود . . .
حـسـادت زنــانــه میکند . . .
چـون نمیخواهد کـسی حـتـی بـــه عـشـقـش نـگاه کـنـد،
هـمـیـشــه میگویـــد تــــو مــال مــن هـسـتـی
! دوستــ دارد عشقش، از پشتــ ، دستانش را دور بـدنـش حـلـقـه کند،
گـردنش را بـبوسـد ... ...
چشمانش خــُـمـار میشود
.به آرامی گـوشـه ی لـبـش را گـــاز میگیرد . . .
صدایش میلرزد، زیر لب میگوید دوستـتــ دارم
! زن میداند کــه وجودش با عشق کامل تر میشود و بــا بــوســـه ای عاشقانــه بــه اوج آرامــش میرسد .


| جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,| 1:48 | مرتضی|

نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام میتوانی بسوزانی شان...
حرف هایم را بی دلیل گفته ام می توانی فراموششان کنی...
ولی...
عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام نمی توانی دوستم نداشته باشی.!!


| جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,| 1:8 | مرتضی|

اینو برای اون میزارم میدونم که میخونه................

.دوستت دارم اما شاخه گلی تقدیمت نکردم

دوستت دارم اما به زبان نیاوردم

دوستت دارم اما گریه نکردم

دوستت دارم اما برایت ننوشتم عزیزم

دوست دارم که بدانی دوست داشتن تقدیم گل نیست

به زبان آوردن نیست،

گریه کردن و نوشتن نیست

بلکه دوست دارم که بدانی دوستت دارم و تورا می پرستم ای عزیز تر از جانم

| چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,| 2:33 | مرتضی|

 

سیاوش کسرایی (کولی)

 

تو قامت بلند تمنایی ای درخت

 

همواره خفته است در آغوشت آسمان

 

بالایی ای درخت

 

دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار

 

زیبایی ای درخت

 

وقتی که بادها

 

در برگ های درهم تو لانه می کنند

 

وقتی که بادها

 

گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند

 

غوغایی ای درخت

 

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است

 

در بزم سرد او

 

خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت

 

در زیر پای تو

 

اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان

 

صبحی ندیده است

 

تو روز را کجا؟

 

خورشید را کجا؟

 

در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت؟

 

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان

 

پیوند می کنی

 

پروا مکن ز رعد

 

پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت

 

سر برکش ای رمیده که همچون امید ما

با مایی ای یگانه و تنهایی


| چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,| 1:45 | مرتضی|

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا ز خون پروا کن ای دوست

 

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بیتابه امشب

| چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,| 1:42 | مرتضی|

تو هم با من نبودی،یار!
مثل من با من و حتی مثل تن با من!
تو هم با من نبودی، آنکه می پنداشتم باید هوا باشد!
و یا حتی گمان می کردم این تو، باید از خیل خبر چینان جدا باشد تو هم با من نبودی!
تو هم با من نبودی!
آنکه ذات درد را، باید صدا باشد! و یا با من، چنان همسفره شب، باید از جنس من و عشق و خدا باشد تو هم مومن نبودی، بر گلیم ما و حتی، در حریم ما...
ساده دل بودم که می پنداشتم، دستان نا اهل تو باید، مثل هر عاشق رها باشد تو هم با من نبودی تو هم با من نبودی!
یار!
ای آوار!
ای سیل مصیبت بار!


| چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,| 1:27 | مرتضی|

 خاطر دوست داشتنت خجالت نکش ؛

اونی باید خجالت بکشه ،

که میدونه دوسش داری اما ....

دوست داشتن "بلد" نیست

| چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,| 1:25 | مرتضی|

وقتی یه آدم می‌گه هیچکس منو دوست نداره
منظورش از هیچکس یک نفر بیشتر نیست همون یه نفری که واسه اون همه کسه !!!


| چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,| 1:23 | مرتضی|

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 27 صفحه بعد

De$ign:khanoomi